سیدسامیارسیدسامیار، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

...همه چیز برای ابدی شدن

پسرم مریض شده

روز هایی كه پسرم مریض است جانم به لب میرسد تا شبش صبح و صبحش شب شود "یا من اسمه دوا و ذكره شفاء" تنها ذكریست كه به ذهنم میرسد دنیا!!!!!!!!!!!!!! من ضعیفم.... من را با فرزندم آزمایش نكن. سامیاری من... اسم تب كه میاد من میمیرم آب میشم زود خوب شو عزیزم. زود.
20 مرداد 1392

شب های احیاء

امسال بعد از سه سال تونستیم با هم بریم احیا... احیا كه بگم بیشتر برات یه پیك نیك بود كه خیلی هم بهت خوش گذشت من هم دور میدون ها و اینور و اونور باید دنبالت میدویدم كه مبادا مشكلی برات پیش بیاد از هر جور توپ و بادكنك و هرچیزم كه خواستی برات گرفتیم نمیدونم این احیا گرفتن به درگاه خدا مقبول باشه یا نه اما همین كه تو راضی بودی و 3/5 كه رسیدیم خونه گفتی مامان مگه شب نیست بخوابیم !!! برام خیلی جالب بود و خستگیم رو در برد. انشا... كه خدا هم ازمون قبول كنه... راز و نیازاتون قبول دوستان خوب. التماس دعا.
20 مرداد 1392

ولادت امام حسن مجتبی

مدتی بود كه خیلی دلمون میخواست یه مهمونی بدیم و همه دور هم جمع بشن كه یكدفعه به سرم زد برای ولادت امام حسن مجتبی كه 15 ماه مبارك رمضان بود یه افطاری بدیم پیشنهادش رو دادم به بابا و با بیشترین آرا رای آورد و رفتیم تو كارت لیست مهمونا و منوی غذا و اینجور چیزها... خیلی انرژی مثبت داد این قضیه بهم از رخوت و كسلی و بیحالی ماه رمضونم به شدت كم شد بخصوص كه بابا هم خدا رو شكر خیلی خیلی مهمون دوسته و خودش هم كلی ایده و نظر میده و این باعث میشه آدم با ذوق و شوق بیشتری كار كنه. تصمیم گرفتیم یه مهمونی ساده و بی آلایش باشه تا فقط دور هم باشیم و صد البته به شما خیلی خوش بگذره! كلا 32-3 نفر بودیم كه با شما 4 تا بچه بودن باید بهت بگم كه از اولین مهم...
12 مرداد 1392

مدتیست كم پیدام

نهال كوچكم بالنده تر میشه هر روز و هر ساعت و هر دقیقه... اونقدر سریع كه من جا موندم ازش از هواش از نفسش... خوب مسلما با پیشرفت هر روزیش توی حرف زدن ارتباط برقرار كردن باهاش خیلی جالب تر شده بهترین جمله ای كه میتونم بگم اینه كه "ارتباط برقرار كردن باهاش خیلی باحال تر شده" یه وقتایی روده بر میشم از حرفای بامزه ای كه میزنه و یه وقتایی دهنمون باز میمونه كه اااااااااااااااااااااا اینو دیگه چجوری یاد گرفته از روز سال تحویل كه دو سال و چهارماهه بود و اولین جمله ش دست و پا شكسته این بود كه : بابا منم بیبلی ماهی گلمز بخر.(بابا داری میری ماهی قرمز بخری منم با خودت ببر) كه منو محمد كلی ذوق مرگ شده بودیم تا امروز كه دیگه جمله سازی هاش خیلی خیلی ...
7 مرداد 1392
1